آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

قرارمون یادت نره

1392/8/8 19:00
نویسنده : مامانی
145 بازدید
اشتراک گذاری

92/05/21

دیروز عصر ساعت ١٨:٣٠ دقیقه رفتیم آزمایشگاه.آزمایش خون و ادرار دادم که مطمئن شم باردارم.

گفتن برای جواب ساعت ٢٠ بیاین.ما هم رفتیمو همش استرس داشتم که این همه خوشحالی بی دلیل نباشه.

ربع ساعت اونجا معطل شدیم که بالاخره صدام کردن و جواب آزمایش رو دستم دادن.

بهش گفتم مثبته یا منفی؟گفت مثبته.خیلی خودمو کنترل کردم که نیشم باز نشه نیشخند

تا زدیم بیرون داشتم از خوشحالی بال در می آوردم.

مامانی قبلا من و بابایی قرار گذاشته بودیم،به محض اینکه فهمیدیم باردارم بریم یه یادگاری بخریم.

دیشب به بابایی میگم قرارمون یادت نره،گفت بریم من خرس میخوام.گفتم نه گفت چرا.خداروشکر هر چی گشتیم دوختاشون خوشگل نبودن و نخریدیم.امروز میخوایم بریم به بابایی گفتم از اون عروسک خوشگل هایی که دیروز دیدیم و ضد حساسیت بودن برای کنجدمون بخریم.یکم گرونه هااا،دیروز میگفت این یه وجب عروسک ٤٠تومنه!ولی در عوض میتونی با خیال راحت همشو تو دهنت بزاری نیشخند

برای شام خونه ی مامان شهناز بودیم.با یه جعبه شیرینی رفتیم خونشون.گفتیم حدس بزنید این شیرینی برای چیه؟اصلا به فکرشون نمی رسید.آخر بابای بابایی گفت راه میره؟گفتم یعنی چی راه میره و خندیدم.بعد مامان بابایی گفت نی نی دارین؟گفتم آره گفت نه بابا،مسخره نکن.گفتم دارم هااا گفت سر به سرم نزار جدی برای چیه شیرینی؟گفتم میگم دارمااا گفت مطمئنم نداری هر وقت بهت میگم بچه میگی فعلا نمیخوای.گفت اسنادش موجوده هاااااا.برگه ی آزمایش رو نشونش دادم تا باورش شد.اول خشکش زد مات و مبهوت منو نگاه میکرد بعد همش قربون صدقه ت رفتو بالا و پایین پرید بیچاره اشکشم در اومد.بیش از اندازه واسه ی وجود نازنینت خوشحال شده بود.

بعد از شام به خونه ی مامانم رفتیم.با یه جعبه ی شیرینی.ولی دایی عبدالحسین اونجا بود جعبه ی شیرینی رو توی انباری قایم کردیم.نگین همش دست میزد به شکمم میگفت آجی خبریه؟منم میپیچوندمش. وقتی رفتن با جعبه ی شیرینی بالا رفتیمو گفتم حدس بزنید برای چیه؟ولی همون اولش دلم طاقت نیوردمو خودم گفتم.حسابی خوشحال شدنو مامانم با چشمای پر از اشک بغلم کرد.و همش علی رو بابایی صدا میزد منم میخندیدمو میگفتم با احساساتش بازی نکنیدنیشخند

بعد هم خونه رفتیم واسه اینکه مطمئن شده بودم مامان شدم از خوشحالی خوابم نمیگرفت.

کنجد مامانی،قند و نبات مامانی،مامان حسابی برات برنامه دارهااااا.میخوام خیلی موفق باشی. امیدوارم به تمام آرزوهایی که برات دارم برسم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)