آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

196روزگی و درد لثه

*19.07.93* *16:56* شنبه *6ماه و 10وز* *196روزگی* عزیزم شما فقط دو روز بعد از دندون در آوردنت آروم بودی!دوباره بیخوابی و بی تابی و گریه ت شروع شد! و از امروز دوباره اسهال شدی!اسهالت یکی دوبار در روزه.چون شما یه روز در میون یا دوروز درمیون شکمت کار میکنه.الان چون شده هر روز و کمی شل میشه:اسهال واسه دندونت!چون بعضی ها دفعاتشون بیشتره. الان درد ناک تر شدی مامان!چون همیشه وقتی لثه ت درد میکنه انگشت مارو میگیری میزاری دهنت فشار میدی.خوب الان یه دندون تیز داری که با هر بار فشار دادن دردمون میاد و جاش رو دستمون میمونه! واسه هیچ کدوم از واکسن هات خداروشکر تب نکردی.فقط کمی بی تابی داشتی. وقتی تو روروئکت میشینی...
19 مهر 1393

190 روزگی و اولین دندون

*14.07.93* *16:40* دوشنبه* *6ماه و5روز* *191روزگی* دختر خوب مامان دیروز یکشنبه عید قربان بودو تعطیل.شنبه شب رفتیم اهواز.فردا صبح زود یعنی یکشنبه صبح با مامانمو خاله مرضیه رفتیم به طرف آبادان. اول بازار مرکزی رفتیم که چیز خاصی نداشت از اونجا فقط یه بسته صد عددی بادکنک برات خریدیم. بعدش رفتیم ته لنجی ها! از اونجا برات اسباب بازی ساحلی خریدیم.یه فرقون و آپاش دو تا قالب برای ماسه و بیل و "چنگال"؟!!! بعد از اونجا رفتیم توی پارک و مرغ سیخ زدیمو خوردیم.شما خیلی بی تابی کردی و همش در حال گریه بودی! بابایی بردت تو ماشین کولر رو روشن کرد شاید آروم شی بعد از نهار هم من بردمت.کمی آروم می...
14 مهر 1393

187 روزگی و جیغ!

*93.07.11* *2:31* جمعه *6ماه و 2روز* *187روزگی* آیلینم میشه گفت دیگه میشینی نه خیلی خوب ولی خیلی خوب میتونی خودتو نگه داری بعد از شاید یه زمان نسبتا زیاد میوفتی.میشه گفت بعد از حدود 5دقیقه شاید کمی اون وقت میوفتی. امروز روی چهاردستو پات ایستادی یه پاتو جلو دادی بعد افتادی.هنوز نمیتونی بری ولی خیلی براش تلاش میکنی. امشب پارک خانواده بودیم بابام برات یه خرس خیلی خوشگل و ناز خرید. از دیروز جیغ میزنی!همش تو گریه ت جیغه!که اصلا خوشم نمیاد!ولی اگه اینطور باشی را ه دوری نرفتی من جیغ جیغو بودم!!! ...
11 مهر 1393

پست سفارشی!

*08.07.93* *20:26* *سه شنبه* *5ماه و 29روز* *184 روزگی* عزیز دلم به سفارش خاله مرجان این پست رو برات مینویسم. خاله مرجان: "الی جون واسش بنویس که دوتا خاله دیگه هم داره که خیلی گلن و همش ما باهم در ارتباطیم و کلی بهمون خوش میگذره" من با دو دوست مهربووووون تو واتس آپ در ارتباطم.تو زمان ما این نرم افزار چته!که میشه گروه تشکیل داد و ما یه گروه سه نفره هستیم که سن بچه هامون نزدیک به همه.و البته شما کوچیکتر از اون دو گل پسری. مامان مرجان اهل مازنداران-آمل* یه پسر خوشگل و شیرین داره که اسمش متینه.20دی 92 به دنیا اومده. مامان فریده اهل مازندران-ساری* و مثل مرجان جون یه گل پسر ناز داره ک...
8 مهر 1393

183 روزگی و اولین سرماخوردگی

*93.07.07* *16:23* دوشنبه *5ماه و 28روز* *183روزگی* گل مامان شنبه سرما خورد.اولین سرماخوردگی.عطسه سرفه و آبریزش.بردمت دکتر برات دارو نوشت.برای آبریزشت آزیتومایسین نوشت که شما حساسیت داشتی و دونه زدی واسه همین فقط شربت سرماخوردگی کودکان بهت میدم.یه مقدار بهتر شدی ولی خوبه  خوب نشدی.(راستی دکتر که وزنت کرد 8 کیلو بودی) شنبه شب ساعت 22با خاله مرضیه اهواز رفتیم.تا خونه شون رسیدیم بهت یه عروسک خوشگل داد.با اینکه کرم رنگ بود خیلی  از دیدنش خوشحال شدی.همش میخندیدی و ذوق میکردی.شب تا صبح گریه کردی و نزاشتی بخوابیم.یه چند وقته دندونات خیلی اذیتت میکنه و همش تو خواب گریه میکنی.ف یک شنبه عصر رفتیم تا بر...
7 مهر 1393

174روزگی

*28.6.93* *18:05* جمعه *5ماه 19 روز* *174روزگی* وقتی رفتیم اصفهان تا یه مدت بعدش شما زود میخوابیدی ولی دوباره خراب شدی و تا دیری بیداری. همراه با سینه خیز در تلاشی رو چهار دست و پات وایسی کمی میمونی ولی نمیتونی چهار دست و پا بری. از گذشته و آینده میخوام برات بگم،از اون روز که از اصفهان برگشتیم به خونه.مامانم اینا رفتن کرمانشاه و جوانرود.از اونجا کلی لباس های خوشگل برات خریدن.هر بار جایی میرن همیشه برات خرید میکنن.حتی تو شهر خودمون خیابون که میرن معمولا یه چیزی برات میخرن.چند باری هم برات شیرخشک خریدن. ولی نمیدونم چرای خونواده ی بابایی تا امروز هیچی برات نخریدن جز چند باری پوشک و شیرخشک.نمیدونم ...
31 شهريور 1393

169 روزگی

*23.06.93* *17:37* یک شنبه *5 ماه و 14 روز* 169 روزگی* سینه خیز رفتنت خیلی بهتر  و سریع تر شده.همش دور میزنی دنبال سوژه ت میری.از دیروز وقتی سینه خیزی دست و پات رو شق میکنی وخودتو بالا میبری.دو بار هم دیدمت حالت چهار دست و پا ایستاده بودی. امروز رفتی سر وقت میز تلویزیون و ماشین بابایی رو برداشتی که به موقع بهت رسیدم. جمعه هم من و بابایی شام میخوردیم که دیدیم دو دستت توی غذامونه! دیگه شیطنتت شروع شده دختر گلم وباید بیشتر از قبل مراقبت باشیم. تا ازت چشم بر میداریم یا کاغذ دستته یا دستمال خورد شده تو دهنت!خیلی این دو مورد رو دوست داری.نه ببخشید 4مورده!موبایل و کنترل رو فراموش کرده ...
23 شهريور 1393

162روزگی و سینه خیز

*15.6.93* *22:52* شنبه *5ماه و 7 روز* * 162روزگی* گلم یه روز بابایی از صبح رفته بود و عصری ساعت 19 اومد.ظهرش که من حوصله م سر رفته بود رفتم روروئک شما رو آوردم و واست بستمش.شما تا نشستی توش حسابی ذوق زده شده بودی!همش دست میزدی به دکمه ها این طرف اون طرف!عکسات هست.ذوقت کاملا معلومه! همون روز بعد از بازی که خسته شده بودی بغلت کردم تو بغلم یهو خودتو پایین کشیدی و سرتو رو سینه م تکون دادی یعنی شیر میخوای! تا لباسمو پایین کشیدم حمله ور شدی  و سینه مو گذاشتی دهنتو شیر خوردی.دو سه بار هم بعدش اینکارو تکرار کردی. دقیقا همون روز بعد از شیر بهت زبون کشیدم جا در جا شما هم بهم زبون کشیدی!!!!قربون استعدادت...
23 شهريور 1393

153روزگی و رودخونه!

*07.06.93. *23:55* جمعه *4 ماه و 29 روز* *153روزگی* امروز رفتیم کت ارزانی.دایی هام و خاله مرضیه و پسرش هم بودن. صبح ساعت 9:30رفتیم.از خونه برات وان و یه بشکه 20لیتری آب بردم.تا رسیدیم آب ریختم تو وانتو گذاشتمت تا خنک بشی و گرمایی نشی. کلی بازی کردی و مامان و بابا هم رفته بودن تو رودخونه و بابام مراقبت بود. ظهری من و سمیرا رفتیم تو آب.بعد با تیوب رفتیم بالا دو طرفشو گرفتیم پاهامونو بالا بردیم و با جریان آب اومدیم پایین.پامو گذاشتم زمین دیدم پام به زمین نمیرسه . تا به سمیرا گفتم ترسید و خودشو ول کرد.چپه شدیم تو آب و من سریع تیوپ رو گرفتم ولی سمیرا همش میرفت بالا و پایین تو آب.خودشو گم کرده بود آخه...
8 شهريور 1393