162روزگی و سینه خیز

*15.6.93* *22:52* شنبه

*5ماه و 7 روز* * 162روزگی*

گلم یه روز بابایی از صبح رفته بود و عصری ساعت 19 اومد.ظهرش که من حوصله م سر رفته بود رفتم روروئک شما رو آوردم و واست بستمش.شما تا نشستی توش حسابی ذوق زده شده بودی!همش دست میزدی به دکمه ها این طرف اون طرف!عکسات هست.ذوقت کاملا معلومه!

همون روز بعد از بازی که خسته شده بودی بغلت کردم تو بغلم یهو خودتو پایین کشیدی و سرتو رو سینه م تکون دادی یعنی شیر میخوای! تا لباسمو پایین کشیدم حمله ور شدی  و سینه مو گذاشتی دهنتو شیر خوردی.دو سه بار هم بعدش اینکارو تکرار کردی.

دقیقا همون روز بعد از شیر بهت زبون کشیدم جا در جا شما هم بهم زبون کشیدی!!!!قربون استعدادت برم عزیزم.از اونوقت مرتب در همین حالی!تازه وقتی با صدا بهت زبون میکشیدم؛شما میخواستی همینو انجام بدی اول میگفتی اوووووو بعد زودی زبونتو در میوردی.الهی دورت بگرده مامان.ولی میخوایم ترکت بدیم عادت خوبی نیست!

خلاصه اون روز من و شما کلی استعداد درخشان کردیم!

فردا صبحش خودت یهو بلند گفتی دَ دَ!ولی دیگه هر کاری میکنم نمیگی!

از امروز یعنی 15 شهریور که 5ماه و 7روزته سینه خیز میری.میشه گفت سریع حرکت میکنی گلم.

راستی یه بار به مامان بزرگم یه بارم تو عروسی به دایی هادی و مهدی غریبی کردی.بغلت کرده بودن تا نگاشون میکردی لبات آویزون میشد و بغض و گریه ..... عزیزم واسم عجیبه!آخه تو به هیچ کس غریبی نمیکنی!بغل غریبه ها راحت آروم میمونی!

یه چند وقتیه که وقتی رو پاهامون میشونیمت خودتو جلو وعقب میکنی بعدشم سرعت میگیری!

یه چیز جالب:وقتی شیشه شیرت تموم میشه خودت از دهنت میندازیش بعد غلط میزنی و به دقیقه نمیرسه که آروغتو خودت میزنی.