آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

سونو و سیسمونی

1392/11/17 3:19
نویسنده : مامانی
130 بازدید
اشتراک گذاری

*١١/١١/٩٢*

*6 ماه و 21 روز*٣٠هفته و ١ روز*

دختر گلم خیلی وقته برات ننوشتم چون اینترنت نداشتیم.امروز اومدم هر چی گذشته رو برات بگم مادر.

دکتر رفتم همه چی مثل همیشه نرمال بود،صدای قلب نازنینتم شنیدم.

بابام میخواست سیسمونی بگیره واسه این که مطمئن شم دخملی به دکتر گفتم برام سونوگرافی بنویسه.پیش یه دکتر سونوی دیگه رفتم تا مطمئن شم دختر گل مامانی.

برام فرق نداره دختر باشی یا پسر،فقط از خدا میخوام سالم و سلامت باشی مامانی.

از همون اول بهم گفتن دختری،حالا هم گفت دختری.با تشخیص سه دکتر دختری.

ولی نمیدونم اصرار فامیل به چیه که همش بهم میگن پسری،تا میگم دختره میگن میدونی که سونو خطا داره.چون مامانی چاق نشده،چون پهن و زشت نشده فقط یه شکم کوچولو در آورده همه بهش میگن پسر داری.ولی مامان خودمم همینطوری بوده نمیدونم چرا یادشون نیست.چرا نمیخوان بفهمن با این حرفاشون استرس میدن چون خرید سیسمونی کردیم.وگرنه دختر یا پسر بودن تو چه فرقی داره مادر.مهم سالم و شاد بودنه تو نه دختر بودنت.

داشتم میگفتم سونو رفتم بعد هم برنامه تهران چیدیمو رفتیم تهران.اونم چه تهران رفتنی.با قطار رفتیم.رفتنی واگن آخر بودیم.به شدت صدا میومدو تکون میخورد.خیلی نگرانت بودیم.ولی خداروشکر سالم و سلامت به مقصد رسیدیم.برگشتنی واگن٤بودیم نه تکونی نه صدایی،خیلی خوب بود.دقیقا شش ماه و نیمم بود که تهران بودیم.از صبح میرفتیم بیرون شب بر می گشتیم.خیلی خسته شدم ولی ارزششو داشت،بهم فشار اومد چون ١٢ساعت راه رفتن اونم ٣روز پشت سرهم برای زن باردار همچین راحت هم نیست.ولی در عوض یه سیسمونی شیک و تک داری مامانی.مامان بابام هیچی کم نزاشتن برام،از همه چیز بهترین رو خریدن،گفتن نمیخوام چیزی به دلت بمونه هر چی دوست داری بخر.حتی اگه میخواستم مراعاتشون کنم خودشون بر میداشتن دوست داشتن بهترین رو داشته باشی.

مامانی روز به روز داری بزرگو بزرگ تر میشی،از وقتی که از تهران اومدیم دیگه شکمم داره خودشو نشون میده.منم همه َش قربون صدقه ت میرم که داری بزرگ میشی و تکون هات واضح تر شده.هر روز باهات حرف میزنمو تو با لگد هات دلبری میکنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)