آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

31روزگی

1393/2/13 1:32
نویسنده : مامانی
187 بازدید
اشتراک گذاری

*٨9.٢.٩٣*

*31 روز و 12 ساعت و 4 دقیقه *

مامانی دیشب نخوابیدی,همش گریه کردی,تا گفتم خداروشکر خوابید,بیدار میشدی نق میزدی و گریه میکردی.صبح ساعت 11بود زنگ زدم به مامانم که حالم خرابه میخوام آیلین رو بیارم پیشت ظهر هم باید نوبت دکتر براش بگیرم یه دفعه میارمش که گرمش نشه.

ساعت 12 بود که با تمام وسایلت بردمت خونه مامانم,چون باید عصر نوبت دوم شنوایی تو میرفتی و گفته بودن باید حموم کرده بری مامانم حمومت کرد و خوابیدی.

ساعت 5بود که رفتم خونه مامانم,به شدت دلم برات تنگ شده بود,خیلی از نبودت تو خونه اذیت شدم, حتی ظهر هم نتونستم بی تو بخوابم.پشیمون بودم که تورو فرستادم خونه مامانم.دیگه هم اینکارو نمیکنم! نهایتش اذیت بودم خودمم باهات میام تنهات نمیزارم گلم.

داشتم میگفتم ساعت 5بود که رفتم خونه مامانم؛تا رسیدیم بابام گفت مامانت نگفته آیلین اینجاست.من ساعت 3:30 فهمیدم تو اتاق خوابیده.خیلی ناراحت بود که نمیدونسته هستی آخه خیلی دوستت داره,مرتب برای دیدنت میان.تا حالا نشده یه روز رو بدون تو سر کنن.اون روز تا رسیدم میخواست بره سرکار,گفت شب اینجایی هاااا,گفتم شب مهمون دارم باید برم,گفت حق نداری بری خندونک من آیلین رو ندیدم,باید بمونی.

اون روز مامانم حرفی نزده چون میدونسته تو شب قبل نخوابیدی, میخواسته استراحت کنی حتی خاله نگین هم نمیدونسته تو اونجایی,فردای اون روز بابام ظهر بعد از کارش,قبل از اینکه بره خونه اومد خونمون تا تو رو ببینه.بغلت کرده میگه از لج مامان بزرگت,میگم چرا؟میگه خوب نگفت آیلین اینجاست.میگم حرصت گرفته؟میگه خوب نگفت تو اتاقه.خلاصه حسابی تو دلش مونده و باعث خنده ی ما شده!

راستی دخترم دیگه داری سعی میکنی سرتو نگه داری.وقتی رو سینه میخوابونیمت حدود یک دقیقه سرتو بالا نگه میداری و اطرافتو نگاه میکنی.آره گلم کم کم داری بزرگ میشی و مامان بابا از بزرگ شدنت نهایت لذت رو میبرن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)