آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

28روزگی

1393/2/6 19:09
نویسنده : مامانی
189 بازدید
اشتراک گذاری

*93.02.06*

* ٢٧ روز و ٤ ساعت و 37 دقیقه *

آیلینم بالاخره وقت شدو اومدم برات این مدت رو بنویسم.

آخرین نوبتی که دکترت بودیم برات هم نوشتم چهارشنبه بود.شما از همون چهارشنبه تا چهار شنبه ی هفته ی بعد مدام در حال نق زدن و کش و قوس بودی(ظاهرا بخاطر نفخ اینطور میشی). تو خواب همش نق میزدی ولی خواب بودی،این صداهایی که از خودت در می آوردی باعث میشد ما نتونیم بخوابیم آخه میترسیدیم خدای نکرده مشکل دیگه ای داشته باشی. خداروشکر الان خوبی.

عزیزم پنج شنبه 25 روزگیت بالاخره خونه اومدیم.خداروشکر خیلی آرومی .هم مامان وقت خواب داره هم میتونه راحت به کاراش برسه.امروز صبح باز شروع به نق زدن کردی سریع بهت مولتی ویتامین دادم شکمت کار کرد و خداروشکر خوب شدی.

از بابای خوبت برات بگم که همش نگرانته.وقتی خوابی تا یه صدای کوچیک ازت میشنونه زودی از خواب میپره و زودی میاد بالا سرت،هر چی میگم من کنارشم هواسم هست کو گوش شنوا!میخواد خیالش راحت شه که همیشه خوبی.هم پوشکتو عوض میکنه هم شیر برات درست میکنه بهت میده.خلاصه حسابی کمک حالمونه.دیشب بهم میگه تو بخواب من هواسم به آیلین هست،ولی چون میخواست صبح زود سرکار بره بهش اجازه ندادم هر چند که همش بالا سرت بود.شاید امشب گذاشتم کنارت بخوابه شاید خیالش راحتر باشه!

خلاصه این که مامان بابا خیلی خیلی دوستت دارن جیگر گوشه م .

راســــــــــــــــــــــــتی آیلینم تا سفره پهن میشه و میخوام غذا بخورم شما بیدار میشی و گریه میکنی! غیر ممکنه تو جمعی باشم و راحت باهاشون غذا بخورم. دیشبم بابام رستوران بردمون شما دقیقا به محض آوردن غذا بیدار شدی،فقط تو خونه این سه روزی که اومدیم راحت غذا خوردم و شما بیدار نشدی. کلا به همه ی کارهام هم دارم میرسم! 

یکشنبه هفته ی پیش مامان بزرگ شهناز دعوتمون کرد پاگشات! شام خونشون رفتیمو بهت 50 تومن هدیه داد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)