آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

شیر موز

92/06/02 عزیز مامان دیشب مامانم اینا با خاله نسرین رفته بودن برای شام پارک همبرگر سرخ کنن و بخورن. ما شام خورده بودیم با این حال وقتی دنبالشون رفتیم برای ما هم درست کرده بودن.کلی تو پارک خوش گذشت.مامان جون هوس پاپ کورن کرده بود بابا علی رفت براش خرید.البته برای همه خرید. وقتی خواستیم پاشیم بریم خونه،بابایی گفت همگی مهمون من شیر موز.آخه اون روز که بابا جون شام مهمونمون کرد بابایی گفت ما هم شیر موز مهمونتون می کنیم ولی چون خیلی سیر بودیم گفتین برای بعد. دیشب همگی رفتیم یعقوب الیث،شیر موزو آب هویج گرفتیم.مامان جون و نسرین و محمد آب هویج خوردن بقیه هم شیر موز. نمیدونی چقدر بهم خوش گذشت،قربونت برم الهی هنوز به ...
8 آبان 1392

مهمونی شام بابا جون بخاطر جیگر گوشه م

92/05/25 دیشب پنج شنبه بود،مثل همه ی پنج شنبه ها خونه مامان بابام دعوت بودیم. وقتی اونجا رفتم مامان گفت:بابا بخاطر نی نی کوچولومون میخواد شام دعوتتون کنه بیرون.بابای علی رو هم گفته ولی اونا نمیان. شب شد و با هم رفتیم رستوران پارسیان،من،مامان و بابا کباب سفارش دادیم بقیه هم چلو کباب. صورت حساب شد 90هزار تومن،یه همچین بابای مهربونی دارم من. عکس گرفتیم بعد تو پارک قدم زدیمو خونه رفتیم.خیلی خیلی گذشت. جیگر گوشه ی مامان هنوز به دنیا نیومده همه برای وجود نازنین خوشحالن.نمیدونم وقتی که به دنیا بیای،دیگه چیکار میکنن . ...
8 آبان 1392

حالم خوبه

92/05/30 سه روز تموم هیچی تو معده م نمی موند.نه غذا نه میوه نه حتی آب خیلی بهم فشار اومد زنگ شدم به مطب دکتر گفتم مرتب تهوع دارم چیکار کنم؟ گفت برو قرص ب ٦ بگیر بخور اگه خوب نشدی بیا ویزیت شو. خداروشکر از دیروز دیگه شدم همون الهام سابق،سرحال و پر انرژی.دیگه داشتم میمردم بخدا.تازه دیروز رفتیم کت دادگستری حسابی شنا کردم و خوبو سرحال بودم. عزیزم،جیگر گوشه م همش نگران بودم به تو فشار بیاد،همش میترسیدم چون چیزی تو معده م نمیمونه ویتامین بهت نرسه. عزیزم مامانی و بابایی خیلی دوستت دارن. بابایی همش نگرانته.تا یه آخ میگم بدو میاد ببینه چیزیم شده؟! حسابی کمک دستم شده و نگران تر از همیشه برای سلامتی من و ...
8 آبان 1392

بوس

92/05/20 بابایی عادت داره وقتی میخواد بره سرکار یا بیدار بشه باید مامانی رو بوس کنه. عزیزم از وقتی که تو دل مامانی اومدی،غیر از مامان برای بوسیدن تو،شکمم رو هم میبوسه. ...
8 آبان 1392

مامان شدم

92/05/19 دیشب( ساعت ۱:۳۰ )فهمیدم تو دل مامان هستی،نمیدونی چقدر خوشحالم جیگر گوشه ی مامان. ببین خدا چقدر دوستم داره که گذاشته لذت مادر بودن رو بچشم.این چیز کمی نیست. عزیزم نمیدونی با اینکه الان یک ماهت بیشتر نیست چقدر برای به آغوش کشیدنت دارم لحظه شماری میکنم. میدونستی کنجد بابایی؟ بابا همش مراقبته،هر چی میخورم میگه باید یه ذره بیشتر بخوری که کنجدمم بخوره. نهار خونه ی مامان جون بودیم خاله مرضیه رو دعوت کرده بود.برنج و قرمه سبزی خوردم،بابایی دو تا دونه لوبیا گذاشته توی قاشقم میگه برای کنجد نیومده حسابی تو دلمون خودتو جا کردی جیگر گوشه م. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی و پدر و مادر لایقی ...
8 آبان 1392

دکتر و عروسک

92/05/23 سلام مامانی،خوبی نفسم؟ دیروز برای وجود نازنینت رفتم دکتر زنان،اول معاینه م کرد و وزنم کرد.مامان 57 بود از وقتی فهمید بارداره به 60 رسید.الانم با ترازوی دکتر 61 بودم هر چند بخاطر مانتو بوده.فشارم هم 11 مثل همیشه بود. بعد گفت که پیاده روی کنم،میوه و سبزیجات بخورم و روزی دولیوان شیر و دو کاسه ماست بخورم و هفته ای 2-3بار ماهی. تا شش ماهگی میتونم رو به بالا یا روی شکم بخوابم.بعدش بخاطر جیگر گوشه م ممنوع میشه. گفت الان بهت سونو نمیدم ماهی دیگه همین موقع بیا تا بفرستم سونو که صدای قلبشو بشنوی با این جمله ش دنیا رو بهم داد.قربونت برم الهی. بعد از مطب رفتیم سیسمونی سعادت یه خرگوش خوشگل برات خریدیم که...
8 آبان 1392

قرارمون یادت نره

92/05/21 دیروز عصر ساعت ١٨:٣٠ دقیقه رفتیم آزمایشگاه.آزمایش خون و ادرار دادم که مطمئن شم باردارم. گفتن برای جواب ساعت ٢٠ بیاین.ما هم رفتیمو همش استرس داشتم که این همه خوشحالی بی دلیل نباشه. ربع ساعت اونجا معطل شدیم که بالاخره صدام کردن و جواب آزمایش رو دستم دادن. بهش گفتم مثبته یا منفی؟گفت مثبته.خیلی خودمو کنترل کردم که نیشم باز نشه تا زدیم بیرون داشتم از خوشحالی بال در می آوردم. مامانی قبلا من و بابایی قرار گذاشته بودیم،به محض اینکه فهمیدیم باردارم بریم یه یادگاری بخریم. دیشب به بابایی میگم قرارمون یادت نره،گفت بریم من خرس میخوام.گفتم نه گفت چرا.خداروشکر هر چی گشتیم دوختاشون خوشگل نبودن و نخر...
8 آبان 1392